هنر و ادبیات



گفت: "دیوانگی شاخ و دم ندارد. وقتی آدم با آدم های دیگر شباهت نداشته باشد، دیوانه محسوب می گردد."
گفتم: "اگر همه مردم دیوانه بودند ، تا حالا همدیگر رو خورده بودند."
گفت: "نکته همین جاست که آفت عالم و بلای جان بنی آدم همیشه نیم عقلا و نیم دیوانگان بوده اند . و الا از آدم تمام عاقل و تمام دیوانه – اگر فرضا پیدا شود – هرگز سر سوزنی آزار نمی رسد."

دارالمجانین | محمدعلی جمااده  (1376-1270)

 

 

 


گفت: "دیوانگی شاخ و دم ندارد. وقتی آدم با آدم های دیگر شباهت نداشته باشد، دیوانه محسوب می گردد."
گفتم: "اگر همه مردم دیوانه بودند ، تا حالا همدیگر رو خورده بودند."
گفت: "نکته همین جاست که آفت عالم و بلای جان بنی آدم همیشه نیم عقلا و نیم دیوانگان بوده اند . و الا از آدم تمام عاقل و تمام دیوانه – اگر فرضا پیدا شود – هرگز سر سوزنی آزار نمی رسد."

دارالمجانین | محمدعلی جمااده  (1376-1270)

 

 

 


تا حالا شده مطلبی رو که بارها شنیدید و خوندید و به قول معروف کلیشه ای شده چنان با شیوه ای نوین و جدید نمایش داده بشه که شیفته اون بشید و براتون کاملا تازگی داشته باشه انگار که تازه اولین باره این مطلب رو دیدید. به این روش میگن آشنایی زدایی.

این شیوه در ادبیات با استفاده از فنون مختلف مثل پارادوکس یا متناقض نما، گروتسک، عوض کردن زاویه دید، ایجاد پرش های مکانی و زمانی در روایت داستان و استفاده از سمبل ها و نمادهای گوناگون انجام میشه. هر چقدر این فنون بهتر به کار گرفته بشه،  داستان برای مخاطب زیباتر و جذاب تر میشه. انگار که نویسنده بر سر راه خوانندگانش مانعی گذاشته تا قادر نباشند به راحتی پیام داستان رو دریافت کنند. در واقع خواننده در درک مطلب به زحمت می افته و تلاش می کنه تا مفهوم رو از لابلای سمبل ها و نمادهای مختلف بیرون بکشه و وقتی  موفق به رمزگشایی میشه، شیرینی دریافت براش دو چندان میشه و از متن لذت می بره. اما اگه نویسنده  پیام داستانشو خیلی راحت و بدون زحمت در اختیار مخاطبانش بگذاره اون اثر فاقد زیباییه و قطعا مورد پسند واقع نمیشه. پس آشنایی زدایی و هنجارگریزی در ادبیات نقش بسیار مهمی ایفا می کنه.

اما مطلبی که می خوام بگم اینه که آشنایی زدایی در زندگی روزمره ما هم لازم و ضروریه. با آشنایی زدایی و عادت ستیزی می تونیم از یکنواختی و کسالت زندگی و اثرات سوء اون خلاص بشیم. به عنوان مثال ممکنه در نماز خوندن دچار یکنواختی بشیم که نتیجش کاهلی در نماز. در این جور مواقع لازم نیست از فنون پیچیده ای استفاده کنیم. عوض کردن جای نماز خوندن، یا خریدن جا نماز یا چادر نماز جدید یا استفاده از عطر می تونه روش های خوبی برای آشنایی زدایی باشه. یا مثلا اگه همیشه از یک مسیر خاص برای رفتن به دانشگاه یا محل کارمون استفاده می کنیم می تونیم برای تنوع مسیرهای جدید رو امتحان کنیم یا با وسیله های نقلیه متفاوتی سفر کنیم. حتی گاهی خریدن یک ماگ خوشرنگ  یا یه گلدون کوچیک می تونه روحیمونو عوض کنه و بهمون انرژی دوباره بده.

به قول سهراب

"زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود"

 

 


داستان همه ما شبیه جوجه اردک زشت است . در درون تک تک ما قوی زیبا و بی مانندیست که در تقابل با جامعه خشن فردیت خود را از دست می دهد و قاطی اردک ها به فراموشی سپرده می شود. 

او بارها و بارها زمین می خورد و تحقیر می شود. مردم او را با انگشت نشان می دهند و مسخره اش می کنند. آنها از او انتظار دارند شکل اردکی باشد که نیست! او سردرگم و تحقیر شده بیهوده تلاش می کند تا اردک خوبی باشد، اما نتیجه نمی گیرد چون او اردک نیست. یک قوست.

دنیا پر از جوجه اردک های زشتی است که هرگز نمی فهمند اردک نبوده اند. دنیا پر از جوجه اردک های زشتی است که عمری را در نیتی و تکرار زندگی می کنند بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند.


سوال : اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که بیست کیلو چاق شده اید نگران نمی شوید؟
البته که می شوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید: الوو، اورژانس، کمک، کمک، من چاق شده ام!

اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و.

آیا باز هم همین عکس العمل را نشان می دهید؟ نه! با بی خیالی از کنارش می گذرید.


برای کسانی که ورشکسته می شوند، اضافه وزن می آورند یا طلاق می گیرند یا آخر ترم مشروط می شوند این حوادث به یکباره اتفاق نمی افتد.
یک ذره امروز یک ذره فردا و سرانجام یک روز هم انفجار و سپس می پرسیم: چرا این اتفاق افتاد؟

زندگی ماهیت انبار شوندگی دارد. هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می شود، مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فرساید.

ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم: به کجا دارم می روم؟ آیا من سالم تر، مناسب تر، شادتر، ثروتمندتر مهربان تر و با ایمان تر از سال گذشته ام هستم؟


و اگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.

راز شاد زیستن

آندرو ماتیوس


وقتی از ته دل بخندی،
وقتی هر چیزی را به خودت نگیری،
وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی،
وقتی برای شاد بودن،
نیاز به بهانه نداشته باشی،
آن زمان است که واقعا زندگی می کنی

بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست،
اندیشه‌ها، کردارها و سخنان ما، دیر یا زود با دقت شگفت‌آوری به سوی ما بازمی‌گردند.
زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد.


برگرفته از کتاب چهار اثر نوشته فلورنس اسکاول شین


گاهی اصلا راهی وجود نداره و

شخص باید دیوارا رو بشه و

راهشو از بین چوب ها باز کنه تا

به جایی که میخواد بره برسه

"لوسی مود مونتگومری"

 

 

لوسی مود مونتگومری نویسنده معروف کانادایی در 30 نوامبر 1874 در جزیره 

پرنس ادوارد دیده به جهان گشود. وقتی 21 ماهه بود مادرش را بر اثر بیماری سل

از دست داد. پدرش نیز در هفت سالگی او را ترک کرد و حضانتش را به پدر و مادربزرگش سپرد. 

آن دو رفتار سخت گیرانه ای با لوسی داشتند و او اغلب اوقات تنها بود و همین تنهایی

به خلق دوستان و دنیاهای خیالی ذهن و تقویت قوه ی تخیلش کمک کرد. این نویسنده کانادایی

بیشتر به خاطر مجموعه رمان هایش شناخته می شود که با رمان آن شرلی در گرین گیب آغازشد

وی در سال 1942 درگذشت.


چند سالی است که مصرف سیگار و قلیان در پارک ها و بوستان ها ممنوع شده، اما متاسفانه همچنان شاهد استعمال این مواد در فضای سبز و آلوده کردن هوا مخصوصا هنگام وررزش صبحگاهی مردم هستیم. کاش همانطور که به تمیز و مرتب بودن خودمون توجه داریم کمی هم به پرورش شخصیتمون توجه کنیم و فقط به فکر راحتی و آسایش خودمون نباشیم. وقتی در هوای مطبوع پارک هوس دود کردن سیگار به سرمون میزنه  به نیمکت های مجاورمون و خانواده هایی که برای آرامش و هوای دلپذیر پارک اومدن هم نیم نگاهی بندازیم یادمون نره که هیچ بلایی خانمان سوزتر از بی شعوری نیست و مردم آزاری مصداق بارز بی شعوریه!

 

 


و اکنون ابراهیمی و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای. اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ شغلت؟ پولت؟ خانواده ات؟ ماشینت؟ علمت؟ درجه ات؟ خانه ات؟ هنرت؟ تت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جوانیت؟ زیباییت؟ و 

من نمی دانم؟ این را باید خود بدانی و خدایت. من فقط می توانم نشانی هایش را به تو بدهم. آن چه تو را در راه ایمان ضعیف می کند، آن چه تورا در راه مسئولیت به تردید می افکند. آنچه دلبستگی اش نمی گذارد پیام حق را بشنوی و حقیقت را اعتراف کنی.آن چه تو را به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه و به فرار می کشاند و عشق به او کور و کرت می کند. و بالاخره آن چه برای از دست ندادنش همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست.اسماعیل تو ممکن است یکفرد باشد یا یک شئی یا یک حالت یا یک وضع و یا حتی یک نقطه ضعف! تو خود آن را هر که هست و هر چه هست باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی! 

برگرفته از کتاب حج دکتر علی شریعتی


جس در سازمان ملل مترجمی را می‌شناخت که در زندگی عادی زبانش طوری می‌گرفت که نفسش بند می‌آمد. ولی وقتی ترجمه می کرد مثل بلبل حرف می‌زد.

این مشکل روانی او فقط وقتی بود که از زبانِ خودش حرف می‌زد و همین که فکرِ شخص دیگری را بیان می کرد تمامِ اطمینان و اعتمادش را به خود باز می‌یافت.

به عبارت دیگر دوست داشت دیگران برایش فکر کنند.

 

برگرفته از کتاب خداحافظ گری کوپر اثر رومن گاری


بیگانه آلبر کامو کتابیست که باید چند بار خوانده شود. داستان این کتاب درباره ی مردی است که متفاوت از دیگران و جامعه ایست که در آن زندگی می کند و نام بیگانه از همین جهت بر این کتاب گذاشته شده. مورسو، شخصیت اصلی داستان، نسبت به تمام وقایعی که در اطرافش روی می دهد کاملا بی تفاوت است و معتقد است که انسان هیچ نقشی در این رویدادها ندارد. او در عین صداقت و به دور از تظاهر و ریاکاری نسبت به همه کس و همه چیز بی تفاوت است و هیچ اراده ای به پیشرفت در زندگی ندارد. اما آن چه کامو در این داستان می خواهد به ما نشان بدهد پوچ انگاری شخصیت داستان نیست یا حتی تبلیغ عقاید او، بلکه نویسنده در صدد است فردی متفاوت و بیگانه در اجتماع را به تصویر بکشد. فردی که اطرافیانش نمی توانند عقاید و تفکراتش را بفهمند و چون قادر به درکش نیستند او را تهدیدی برای اجتماع خود می پندارند و سعی در حذفش از جامعه را دارند. 

مورسو ناخواسته و بدون قصد قبلی مرتکب قتل می شود اما غم انگیز ترین قسمت داستان جلسه ی محاکمه ی وی است. آنجا که دادستان تمام رویدادهای شخصی و نامرتبط با جرمش را به هم ربط می دهد و داستانی جدید برای مقصر دانستنش خلق می کند به طوری که معلوم نمی شود آیا او برای عقاید، تفکرات و رفتارهای شخصیش در گذشته محاکمه می شود و یا برای جرمش! در آخر هم دادگاه مورسو را محکوم به اعدام با گیوتین می کند.
اگر برای کسی پیش آمده باشد که در جمعی به خاطر متفاوت بودن از دیگران مورد قضاوت های بیجا قرار گرفته باشد و آن جمع برای مقصر قلمداد کردن این فرد داستان هایی را با کنکاش در زندگی شخصی اش درست کرده باشند تا به عنوان یک هنجار شکن مجبور به طرد از آن جمع شود، آن وقت می تواند درک بهتری از بیگانه بودن در داستان کامو داشته باشد.

بیگانه داستانی فلسفی است و هر جمله از این کتاب می تواند مفهومی خاص برای مخاطب داشته باشد. شاید شما درکی کاملا متفاوت از ان چه در این مطلب نگاشته شده، داشته باشید. 

 

 


آذری‌ها
ته تغاری پائیزن
واسه همین پائیز با بارون و برگ ریزونش
بیش از ماه‌های دیگه
به استقبال‌شون می‌ره .
یه آذرماهی
مهرش به بلندای شب یلداست

تولد همه ی آذرماهی های عزیز به خصوص زهرای نازنینم مبارک http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

سنی چووووخ چوووووخ سویوروم ناز باجیم

دوغوم گونون موبارک اولسون! 


قبلا جملاتی از کتاب جاناتان، مرغ دریایی رو خونده بودم و به نظرم جالب اومده بود به همین دلیل وقتی تو کتابفروشی دیدمش در خریدنش تردید نکردم. کتاب دو زبانه بود و 144 صفحه داشت و اگه زبان انگلیسی و تصاویر سیاه و سفید و بیخود کتابو حذف کنیم کل مطلب 30 یا 40 صفحه بیشتر نیست. یک رمان کوتاه که ریچارد باخ (نواده ی یوهان سباستین باخ، آهنگساز معروف) در سال 1970 به رشته ی تحریر در آورده. این کتاب درباره ی مرغ دریایی به نام جاناتان لیوینگستون است که دلش نمی خواد زندگی عادی و یکنواختی مانند مرغان اطرافش داشته باشه پس سعی می کنه عادات و قوانین موجود رو بشکنه و همین مساله باعث طردش از جمع مرغان میشه. در صفحه ی 57 کتاب هدف  از زیستن یافتن کمال و متجلی کردن اون ذکر میشه، پس جاناتان سعی می کنه به کمال دست پیدا کنه و وقتی به مرحله ای بالاتر می رسه با دسته ای از مرغان مواجه میشه که هدفی مشابه دارند و مانند او به دنبال کمالند. تا این جای داستان آدم به یاد عرفان شرقی و کتاب منطق الطیر عطار می افته ولی انصافا کتاب عطار کجا و این اثر کجا؟! عطار در کتابش می خواد رها شدن از ترس و قدرت مادی و رسیدن به بصیرت رو در هفت وادی نشون بده  به طوری که پرندگان در وادی هفتم در یک نقطه به هم می رسند و آن وحدانیت و یگانگی خداوند.  یعنی وقتی خودشونو پیدا می کنند صفات الهی رو به عینه می بینند، اما به نظر میاد ریچارد باخ در بین راه هدف اصلی رو گم کرده و درک اشتباهی از آزادی و رسیدن به کمال داره در صفحه 90 این کتاب نوشته شده:

جاناتان پاسخ داد: "تنها قانون حقیقی، قانونی است که ما را به آزادی برساند. هیچ قانون دیگری وجود ندارد."

اما سوالی که مطرح میشه اینه که آیا آزادی از هر قید و بندی با کمالگرایی در یک راستا قرار داره؟

جواب این سؤال رو میشه در داستان زندگی باخ یافت. پس از انتشار کتاب جاناتان مرغ دریایی در سال 1970 باخ همسر و شش فرزندشو به حال خودشون رها می کنه تا از قید همسر و بابا بودن رها بشه و این در حالیه که کوچکترین فرزندش شش ماهه و بزرگترین اونا دوازده سال داشته! و دیگه هیچ سراغی هم از اونا نمی گیره. وقتی یکی از بچه ها از مادر می پرسه که چرا پدر هیچوقت به ملاقاتشون نمیاد؟ مادر جواب میده "چون او نمی خواد بابا باشه"

حالا فکر کنیم مادر هم تفکری مثل آقای باخ داشت و دلش نمی خواست مادر باشه انوقت تکلیف این بچه های قد و نیم قد چی میشد؟ و چطوری بزرگ می شدند؟ آیا دنبال کمال بودن یعنی ول کردن مسئولیت هایی که در زندگی داریم؟!

واقعا عرفان شرقی کجا و عرفان آمریکایی کجا؟

 


معنای واژه مادر» زندگی، عشق و مهر است. مادر از فرشته ها بالاتر است، هم او که با اشک هایت اشک می ریزد و با خنده های تو می خندد. مادر یعنی فرشته ای که همواره مواظب توست و تحمل رنج تو برای او سخت تر از تحمل رنج خودش است. مادر یگانه کسی است که موهایش برای بزرگ کردن تو سفید می شود و همواره درد و بلایت را به جان می خرد. مادر است که هرچقدر هم بد باشی، تو را می بخشد و به روی تو لبخند می زند. مادر یعنی کسی که وقتی مریض هستی، تا صبح بالای سرت می نشیند، بی خواب است و خنکای دستش تب تو را کاهش می دهد.
مادر است که به تو زندگی می آموزد و راه و رسم لذت بردن از زندگی را با مهر و محبتش به تو ارزانی می کند. مادر جز عشق و مهر و زندگی چه می تواند باشد؟

 

 


      فرا رسیدن سال نو همیشه نوید بخش افکار نو.

کردار نو و تصمیم‌های نو برای آینده است.

آینده‌ای که همه امید داریم بهتر از گذشته باشد.

در سال نو، ۳۶۵ روز سلامتی، شادی، پیروزی، مهر و دوستی و عشق را برای شما آرزومندم .

سال نو پیشاپیش مبارک.


انسان مانند دریاست؛

هر چه عمیق تر باشد آرام تر است.

انسان بزرگ بر خود سخت می گیرد

و انسان کوچک بر دیگران.

انسان قوی از خودش محافظت می کند

و انسان قوی تر از دیگران.

و قطعا این قدرت را فقط می توان در پناه خداوند داشت.

هرکس که به او نزدیک تر است،

آرام تر، متواضع تر و قدرتمند تر است،

و تابش نور او را می توان هر لحظه حس کرد.

 


دلت شاد و لبت خندان بماند
برایت عمرجاویدان بماند
خدارا می دهم سوگند بر عشق
هرآن خواهی برایت آن بماند
به پایت ثروتی افزون بریزد
که چشم دشمنت حیران بماند
تنت سالم سرایت سبز باشد
برایت زندگی آسان بماند
تمام فصل سالت عید باشد
چراغ خانه ات تابان بماند

عید نوروز بر شما دوستان گرامی پیشاپیش مبارک


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها